خودش را که معرفی میکند، میگوید: «خواهر جگرسوخته حسین هستم.» میگویم آرام باش فاطمه، دو سال از داغ تو کم نکرده است؟ میزند زیر گریه، بُریدهبُریده میان هقهق مویههایش مرا با خود به طب عدلی کهریزک تهران میبرد. همان حال و هوای گس و تلخ انتظار، همان ثانیههای کشدار که […]